وقتی که خورشیدکفاف دلمان را ندهد

وقتی که خورشید کفاف دلمان را ندهد ...

 عادت کرده ایم هر وقت خورشید کفاف دلمان را ندهد با آن ضریح بارانی دل خوش کنیم. دل به این پنجره آسمانی که آبی ترین مشرق هستی در آستان عزیزش جاریست . . .  این ضریح متبرک یادگار بارش یکریز دل هایی است که نسبتی با نور و آینه و عشق داشته اند و گاه و بی گاه مفاتیح باران را ،

                                                            باریده اند و روییده اند . . .

روییده اند و بوییده اند . . .

بوییده اند و زیبا شده اند . . .

همه می دانند که در پای این پنجره تا آسمان بلند چه دستان زلالی که تقسیم نور و مهربانی نکرده اند و کمی پایین تر از رواق دل ها در فاصله رکعتی عشق و قنوتی با شکوه چه مردمان روشنی که زیارت امین الله خوانده اند و تکثیر شده اند. وقتی که خورشید کفاف دلمان را ندهد، می آییم به این ملکوت آباد خیس، با کبوترهای خیس، با آوازی خیس و با کلماتی خیس تر می آییم تا به رسم امانت دلی را که نداریم به باران بسپاریم.  هر وقت خورشید کفاف دلمان را  ندهد منتظر می مانیم تا در مقدم هشتمین ترانه هستی دف بگیریم و در این دفادف شیرین به نور اقتدا کنیم. زیارت نامه نور را به غزل بسپاریم تا بدون آن که بخواهیم عاشق شویم، تا بدون آن که بخواهیم به فردا برسیم و از حال و روزمان خورشید بریزد و لبخند. حالا چند وقتی است که منتظر مانده ایم تا از حضور نورانی هشتمین اتفاق زلال هستی رخصت بگیریم و دف زنان تکرار کنیم که دوباره آمده ایم سربلند و سربه زیر به حرمت امام هشتم (علیه السلام).

دوباره آمده ایم تا در رواق دل های بارانی تان، زیارت نامه شوق بخوانیم. دوباره آمده ایم تا همچنان اسیر مهربانی آقا امام رضا (علیه السلام) بمانیم، دوباره آمده ایم همسایه دیوار به دیوار لبخند زلال شما شویم. دوباره آمده ایم تا به نجابت شما دخیل ببندیم به حرمت آقای هشتم. آقایی که پهنای آفتابش تا غروب جهان ابدی است و با غروب روزها و روزمرگی های ما تمام نمی شود و ما از امروز در این میلاد خجسته زمزمه عشق امام رضا(ع) را برای تمامی فصول با هم می خوانیم و دعا می کنیم . . .

وقتی که خورشید کفاف دلمان را ندهد ...

وقتی که خورشید کفاف دلمان را ندهد ...

عادت کرده ایم هر وقت خورشید کفاف دلمان را ندهد با آن ضریح بارانی دل خوش کنیم. دل به این پنجره آسمانی که آبی ترین مشرق هستی در آستان عزیزش جاریست . . . 

این ضریح متبرک یادگار بارش یکریز دل هایی است که نسبتی با نور و آینه و عشق داشته اند و گاه و بی گاه مفاتیح باران را ،

 باریده اند و روییده اند . . .

روییده اند و بوییده اند . . .

بوییده اند و زیبا شده اند . . .

همه می دانند که در پای این پنجره تا آسمان بلند چه دستان زلالی که تقسیم نور و مهربانی نکرده اند و کمی پایین تر از رواق دل ها در فاصله رکعتی عشق و قنوتی با شکوه چه مردمان روشنی که زیارت امین الله خوانده اند و تکثیر شده اند.

وقتی که خورشید کفاف دلمان را ندهد، می آییم به این ملکوت آباد خیس، با کبوترهای خیس، با آوازی خیس و با کلماتی خیس تر می آییم تا به رسم امانت دلی را که نداریم به باران بسپاریم.  هر وقت خورشید کفاف دلمان را  ندهد منتظر      می مانیم تا در مقدم هشتمین ترانه هستی دف بگیریم و در این دفادف شیرین به نور اقتدا کنیم. زیارت نامه نور را به غزل بسپاریم تا بدون آن که بخواهیم عاشق شویم، تا بدون آن که بخواهیم به فردا برسیم و از حال و روزمان خورشید بریزد و لبخند. حالا چند وقتی است که منتظر مانده ایم تا از حضور نورانی هشتمین اتفاق زلال هستی رخصت بگیریم و دف زنان تکرار کنیم که دوباره آمده ایم سربلند و سربه زیر به حرمت امام هشتم (علیه السلام).

دوباره آمده ایم تا در رواق دل های بارانی تان، زیارت نامه شوق بخوانیم. دوباره آمده ایم تا همچنان اسیر مهربانی آقا امام رضا (علیه السلام) بمانیم، دوباره آمده ایم همسایه دیوار به دیوار لبخند زلال شما شویم. دوباره آمده ایم تا به نجابت شما دخیل ببندیم به حرمت آقای هشتم. آقایی که پهنای آفتابش تا غروب جهان ابدی است و با غروب روزها و روزمرگی های ما تمام نمی شود و ما از امروز در این میلاد خجسته زمزمه عشق امام رضا(ع) را برای تمامی فصول با هم می خوانیم و دعا می کنیم . . .


پروردگارا ، تو را شکر می کنم ...

 

0000 برای تمام نعماتی که امسال به من ارزانی داشتی

0000 برای تمام روزهای آفتابی و برای تمام روزهای غمگین ابری و بارانی

0000 برای غروب های آرام و شب های تاریک و طولانی

تو را شکر می گویم برای سلامتی و بیماری ، برای غم ها و شادی هائی که امسال به من عطا کردی

تو را شکر می گویم برای تمام چیزهایی که مدتی به من قرض دادی و سپس بازپس گرفتی

خدایا ، شکرت برای تمام لبخندهای محبت بار، دستان یاری رسان ، برای همه آن عشق و محبت و چیزهایی شگفت انگیزی که دریافت کردم .

شکر برای تمام گلها و ستارگان ، برای فرزندان و عزیزانی که دوستم دارند.

خدایا ، تورا شکر می گویم برای تنهائیم ، برای شغل ام ، برای مسائل و مشکلاتم ، برای تردیدها و اشک هایم ، چرا که همه اینها مرابه تو نزدیکتر کرد.

تورا شکر می گویم برای تداوم حیاتم ، برای اینکه سرپناهی در اختیارم نهاده ای ، برای غذایم و برای برآورده کردن تمام نیازم .

پروردگارا ، همان را می خواهم که تو برایم خواسته ای .

تنها ازتو می خواهم

آنقدر به من ایمان عطا کنی تا درهر آنچه برسر راهم قرار می دهی تو را ببینم و خواستت را .

آنقدر امید و شجاعت تا نومید نشوم .

و آنقدر عشق و محبت 000 هر روز بیش از روز قبل عشق نسبت به خودت و آنان که دراطرافم هستند.

پروردگارا ، به من بردباری ، فروتنی و تسلیم و رضا عنایت فرما

خدایا ، مرا آن ده که مرا آن به ،

و آنچه را که نمی دانم چگونه از تو بخواهم

پروردگارا ، به من قلبی فرمانبردار، گوشی شنوا ، ذهنی هوشیار ، و دستانی ساعی عنایت فرما تا بتوانم تسلیم رضایت گردم و آنچه را که به کمال برایم خواسته ای بدیده منت بپذیرم .

خدایا ، برتمام عزیزانم برکت و بهروزی عطا کن ، و صلح ودوستی و آرامش برقلوب انسانها حاکم گردان .

                                                                                                      آمین

نآنآآ

به نام مهربانترین ( فانوسی را بر در خانه ات بیاویز )

  

روزی  شاگردی به پیش استاد خود رفت و از او پرسید : چگونه می شود بین باورمندان واقعی و باورمندان ظاهری ، تفاوت قائل شد ؟ هردو گروه اعمالی را انجام می دهند و هر دو ، می گویند که به چیزی اعتقاد دارند.

استاد به شاگردش گفت :    برای پاسخ این سوال باید چند روز به من فرصت دهی ، امروز به خانه ات برگرد . اگر پاسخ سوال را یافتم به خانه ات خواهم آمد و اگر نیافتم آن را به روز بعدی موکول خواهم کرد . اگر فردا نیامدم ، روزهای بعدی که خواستم بیایم برایت پیغام می فرستم .  شاگرد به خانه اش برگشت ، فردا کمی منتظر و آماده آمدن استاد بود اما استاد نیامد ، چند روز سپری شد و استاد  نه آمد و نه پیغام داد . کم کم شاگرد فراموش کرد. تااینکه در روز دهم ، استاد پیغام داد که من می آیم . شاگرد خود را مهیای دیدار استاد کرد . خانه را مرتب کرد ، مواد پذیرایی را فراهم کرد ، خود را آراسته کرد ، بر درب خانه فانوسی برافروخت و به پیشواز استاد به بیرون ازخانه آمد.. تا استاد به شاگرد رسید گفت : تفاوت باورمندان و بی باوران  فانوس   است .

او از شاگرد پرسید : تفاوت آن روزی که ممکن بود بیایم و آن روزهایی که فراموش کردی و امروزکه می دانستی حتما می آیم درچیست ؟   درکدام روز بیشتر آماده و آراسته و منتظر بودی ؟

ادیان ، پایان جهان را زیبا و روشن می دانند. باورمندان به این پایان امیدوارند ونه تنها انتظار آن را می کشند که فانوسی برسر در خود روشن می کنند ، نه تنها خانه را آراسته می کنند که کوچه را هم ، برخی حتی خیابان را .

*فانوس اول را درقلبت روشن کن که سرآغاز تمام روشنایی هاست *

* فانوس دوم را برسردر خانه ات بیاویز *

* و فانوس های بعدی را به شهرت ببخش *

مرا محرم مهربانی ات کن

ای نام تو معنای حقیقی عشق . 

امشب هم ، برگی ازدفترم را با اشک هایم می شویم و با زبان ناتوان قلبم ، تورا می خوانم .به اشتباه خود آگاهم که تورا درواژه ها می جویم و درکلمات می خوانم ، اما ناگزیرم که تمام بود و نبودم ، همین ناله های قلبم است ودلی سراسر گرد عصیان گرفته که به درگاه تو، امید بسته ام . الهی ! بدم ، آن چنان که اگردرآتش نادانی هایم بسوزانی و خاکسترم کنی ، شکوه نکنم ، که نتیجه غفلت های بی شمار خودم هست . ای سراسرنور ، که چشمه های جوشان سینه زمین و آبی بی کران آسمان ها، ازنگاه تومعنا میگیرد! مرا در خودم رها مکن ودرتنهایی و بی هویتی گرفتارنکن که سخت می ترسم . باچه رویی بخوانمت ، وقتی همواره عهد می بندم و می شکنم ، توبه میکنم وهمان دم ، درتاروپود گمراهی خودم ، فراموش می شوم ؟  توآنقدرمهربانی که درحیطه خیال نمی گنجی .  

ای درمیان جانم وجان ازتوبی خبر                    وزتوجهان پراست وجهان ازتوبی خبر

نقش توبرخیال وخیال ازتوبی نصیب                  نام توبرزبان وزبان ازتوبی خبر

شرح وبیان توچه کنم زان که تاابد                      شرح ازتوعاجزاست وبیان ازتوبی خبر  

چرا دست هایم را به آسمان بلند نکنم ، که همیشه باغ های بهشت رحمتت ، پراز میوه اجابت است. شرمنده ام که لایتناهی بودنت را دردنیای کوچک کلمات می جویم وقلبم را به جای دل ، واسطه قرارمی دهم . پروردگارا!! شب های سیاهی را ، ازروی چشم های ما بردارو مارا عاشق راستین کن که دلمان تنها برای تو بتپد و برای تو گرم بماند. حالتی است که دروصف نمی گنجدوآرامم میکند ، وقتی که ازخودم جدا می شوم و وضوی حضورمی گیرم و سراغ تورا ، ازخودت می گیرم .درمی زنم و بازمی کنی .میخواهم ودست رد برسینه ام نمی زنی .می شناسی و شرمنده ام نمی کنی .صورت گنهکارخودرا درآغوش شب میگذارم و می شکنم و تو ، شب را مونس تنهایی هایم قرارمیدهی .

خداوندا !! احرام دلم را می بندم ، احساس پروانه های عاشق را می گیرم و ناگاه ، درحوالی آتش عشقت طواف می کنم  و آرزویم می شودکه پرهای اشتیاقم را با آتش محبت خود ، خاکستر کنی و مرا خانه نشین ومحرم مهربانی ات قراردهی .

شیطان را بهتر بشناسیم

شیطان از جنس جن است واز آتش خلق شده است. وقبل از اینکه از بهشت شود خدا را بسیار عبادت میکرد.حضرت علی (ع) فرمودند: شیطان هفتاد هزار سال خدا را عبادت کرد و فقط یک نماز دو رکعتی او چهار هزار سال طول کشید. وقتی خدا انسان را از خاک آفرید ودرآن روح دمید به تمام ملائکه دستور داد که بر آدم سجده کنند وهمه سجده کردند به غیر از ابلیس.شیطان به خدا گفت :   من هفتاد هزار سال تو را عبادت کرده ام وخودت فرموده ای که هرکس مرا عبادت کند عبادتش بی نتیجه نمی گذارم وعوضش را به او می دهم.  خدا فرمود :  هرچه بخواهی در دنیا به تو عطاء می کنم.  شیطان گفت :  اول اینکه اجازه بدهی تا قیامت زنده بمانم. خداوند فرمود :   تا روز معلومی تو را مهلت می دهم .   دوم اینکه در مقابل هریک از فرزندان آدم 2 فرزند به ما عطا کنی که برای هریک از اولاد آدم دو فرزند را مسلط کنم تا آنها را به گمرا هی بکشانند. خدا باز هم قبول کرد .   سوم اینکه از تو می خواهم مرا در بدن اولاد آدم همچون خون در جریان دهی که از هر جای بدن او بتوانم او را به معصیت بکشانم . چهارم اینکه می خواهم اولاد آدم ما را نبیند ولی ما انها را ببینیم. پنجم اینکه از تو می خواهم به من قدرتی دهی که به هرشکلی که می خواهم در آیم و هرکجا که می خواهم بروم. ششم میخواهم تا دم مرگ پیش اولاد آدم باشم ( یعنی حتی وقتی حضرت ملک الموت برای قبض روح به سراغ آدم می آید شیطان هم حاضر می شود وانسان را وسوسه می کند.) ، امام محمد باقر(ع) فرمود: هنگامی که انسان درحال جان کندن است خیلی تشنه می شود و در آن هنگام شیطان با یک لیوان آب می آید ومی گوید :  اگر برمن سجده کنی وکافر شوی این آب را به تو می دهم شیطان آب را میریزد ومی گوید از تو بیزارم ومی رود.هفتم اینکه از تو می خواهم مرا برسینه اولاد آدم مسلط کنی تا اورا وسوسه کنم.خدا در پایان می فرماید:  تمام خواسته هایت را من برآورده میکنم ولی هرکس پیرو تو باشد او را با تو به جهنم می فرستم. بعد شیطان می گوید :  ای خدا به عزت وجلالت قسم همه ی انسان ها را گمراه می کنم مگر عده معدودی که بنده خاص تو هستند. سپس گفت:حالا که مرا بیرون می کنی جایی برای زندگی کردنم معین کن.خدا فرمود : تو را درحمام ها و هرکجا که محل رفت و آمدمردم است قرار می دهم. شیطان گفت: غذای من چه باشد؟  خدا فرمود: سرهر سفره ای که نام من  (بسم الله الرحمن الرحیم)   برده نشود بنشین با آنها که همچون حیوان گرسنه هستند غذا بخور.   امام محمد باقر(ع)فرمود:   اگر اول غذا  یادتان رفت بسم الله بگوئید آخر غذا بگوئید تا شیطان هرچه خورده استفراغ کند.بعد شیطان گفت : من احتیاج به آب دارم،  خدا فرمود:   آب تو شراب وهر چیز مست کننده باشد.   بعد شیطان گفت : برای من کتابی قرار بده. خدا فرمود : وشم(خالکوبی وکتابهای سحروجادو) اولین کسی که سحر وجادو را به انسان آموخت شیطان بود.  بعدشیطان گفت: برای من حدیثی قرار بده.خدا فرمود :حدیث تو دروغ است.   بعد گفت:  برای من دام ووسیله شکار قرار بده.   خدا فرمود :  زنان را وسیله صید وبه دام انداختن مردم قرار دادم.روزی حضرت محمد (ص)شیطان را حاضر در مسجد الحرام دید وپیش او رفت وگفت:ای ملعون چرا ناراحتی؟  شیطان گفت :  از دست تو وامتت ناراحتم.حضرت فرمود از من چرا ناراحتی؟ شیطان گفت: چون این همه تلاش می کنم که مردم را گمراه کنم ،ولی تو درقیامت از آنها شفاعت می کنی و تمام زحمات مرا به هدر میدهی به همین خاطر باتو دشمنم واز تو بدم می آید. حضرت فرمود: از امتم چرا ناراحتی؟ شیطان گفت: امت تو خصوصیاتی دارند که امتهای دیگر ندارند.   (منظور شیعیان می باشند) اول اینکه به هم می رسند سلام می کنند که سلام اسم خداست و من از این اسم می ترسم، دوم اینکه وقتی همدیگر را می بینند به یکدیگر دست می دهند وتا دستهایشان از هم در نیامده گناهانشان بخشیده می شود.   سوم اینکه وقتی می خواهند غذا بخورند بسم الله می گویند ومن دیگرنمی توانم غذابخورم و گرسنه می مانم.  چهارم اینکه بعد از غذا خوردن الحمداالله می گویند. پنجم اینکه وقتی اسم تو می آید بلند بلند صلوات می فرستند و آنقدر ثواب آن زیاد است که من فرار میکنم . ششم اینکه وقتی می خواهند کاری بکنند انشاء الله می گویند ومن دیگر نمی توانم در آن کار دخالت کنم و آنها را برهم زنم. هفتم آنکه صدقه می دهند بااین کار هم گناهانشان آمرزیده می شود وهم هفتاد نوع بلا رااز خود دور می کنند. به همین دلیل حضرت نبی اکرم (ص) فرمود: وقتی انسان دستش را در جیبش می کند تا صدقه بدهد هفتاد شیطان دست اورا می گیرند تا اورا منصرف کنند.  هشتم آنانکه قران می خوانند ودر خانه ای که قرآن خوانده شود دیگر جایی برای من نمی ماند چون درآن خانه ملائکه رفت وآمد می کنند .  نهم آنکه مرا زیاد لعنت و باهر لعنت یک زخم در بدنم می افتد و تا زمانیکه آن شخص را به گمراهی نکشانم آنها خوب نمی شوند.دهم اینکه هنگامی که گناه می کنند سریع توبه می کنند وزحمات مرا به هدر می دهند . یازدهم اینکه عطسه که می کنند الحمدالله می گویند.حضرت فرمود :عطسه ازخداوند و خمیازه از طرف شیطان است ، وقتی عطسه می کنید باید الحمد الله بگوئید . وقتی انسان نماز می خواند شیطان از او دور می شود به خصوص اگر سجده نماز طولانی باشد شیطان از روی ناراحتی فریاد می کشد.(حضرت رضا(ع) فرمود:هرکس نماز نخواند از شیطان پست تر است. چون شیطان یک خطا کردوآن هم اینکه بر انسان سجده نکرد ولی انسان اگر نماز نخواند برای خدا سجده نمی کند . حضرت محمد (ص)فرمود عبور از پل صراط نماز است. وفرمودند: اگرنماز مومن قبول شود بقیه ی اعمال او نیز پذیرفته می شود.در نماز ها نماز صبح خیلی سفارش شده است ودلیل آن این است که در هنگام شب فرشتگان شب پیش انسان هسنتد و اعمال شب را می نویسند وهنگامی که اذان صبح را می دهند فرشتگان شب می روند و جای خود را به فرشتگان روز می دهند پس اگرنماز صبح را بخوانیم در دو پرونده ثبت می شود و آخرین عمل که همین نماز صبح است را فرشتگان می نویسند و اولین چیزی که در پرونده صبح ثبت می شود همان نماز صبح است . از حضرت امام صادق (ع) منقول است: از صفات مومن این است که بسم الله الرحمن الرحیم راد ر نماز بلند می گوید . اگر سر نماز بسم الله رابلند نگوئیم شیطان تاپایان نماز برروی شانه انسان می نشیند و انسان را وسوسه می کند و نیز فرمودند:هرکس بعد از تکبیر نماز (قبل از شروع حمد) اعوذبالله من شیطان ارجیم را بگویدبه اندازه هرمویی که در بدن اوست هزار حسنه برای او می نویسند. پیامبر(ص) فرمود: هرکس بعد از نماز تسبیحات حضرت زهرا (34 الله اکبر-33الحمدالله-33سبحان الله) بگوید به خصوص اگر باانگشتانش بشمارد همان دستهایش اورا در قیامت شفاعت می کنند.

زندگی

به نام انکه دل را روشنا کرد

محبت رابه دل ها اشنا کرد

زمان نمی ایستد
و لحظه ها میروند
قدر بودن و باهم بودن را بدانیم

 

زندگی معلم بزرگی است

زندگی معلم بزرگی است. درس هایی می آموزد که در هیچ کتابی نیست و در هیچ دانشگاهی تدریس نمی شود. آنها که به کتاب ها و نوشته ها بسنده کردند و مغرور شدند از درس های بزرگ زندگی محروم شدند و بسیار آسیب دیدند. زندگی می آموزد که شتاب نکن. زندگی می آموزد چیزهایی که می خواهی به آنها برسی وقتی دریافتشان می کنی می بینی آنقدر هم که فکر می کرده ای مهم نبوده شاید هم اصلا مهم نبوده شاید موجب اندوهت نیز گشته است. زندگی می آموزد از دست دادن آنقدر هم که فکر می کنی سخت نیست. زندگی می آموزد رنج ها و سختی ها با همه تلخی که در کام تو دارند اگر خودت بخواهی می توانند بسیار آموزنده و رشد دهنده باشند. زندگی می آموزد چیزهایی که بزرگترها سر آن دعوا می کنند بزرگتر از چیزهایی نیست که کوچک ترها سر آن دعوا می کنند. زندگی می آموزد همه لحظات تبدیل به خاطراتی شیرین می شوند بعداً که می گذری و تو در آن لحظه بی تابی می کردی و این را نمی دانستی. زندگی می آموزد آنها که از تلخی ها می گریزند شیرینی ها را نخواهند چشید و آنها که از سختی ها می ترسند به آسودگی نخواهند رسید. زندگی می آموزد گذشت و مهربانی شیرین است. زندگی می آموزد آنکه کام دیگران را تلخ می کند غیر ممکن است کام خودش شیرین باشد. زندگی می آموزد سادگی زیباتر است. زندگی می آموزد بار بر دوش دیگران نهادن، شانه های خودت را سنگین می کند و بار از دوش دیگران برداشتن، خودت را سبکبار می کند. زندگی می آموزد صمیمیت را. زندگی نشان می دهد کسانی را که سنگین و بزرگ راه رفتند و خرد و شکسته شدند. زندگی می گوید من با تو مهربانم، خیلی مهربانم اگر تو با خودت نامهربان نباشی. زندگی می گوید بیش از آنکه تو مرا دوست می داری من تو را. بیش از آنکه تو مرا می خواهی من تو را. زندگی می گوید تو خیلی وقت ها مرا گم می کنی. جاهای عجیبی بدنبال من می گردی، جاهایی که شاید حتی زندگیت به تنگنا کشیده می شود. زندگی می گوید خیلی وقت ها تو از چیزی می گریزی و به تنگ می آیی که همانجا بوی عطر من پیچیده است. وقتی دست سالخورده ای را می گیری و با حوصله پا به پای او عرض خیابان را طی می کنی، وقتی به صورت کودکی گریان می خندی، وقتی نوازش دستان گرمت وجود لرزان یتیمی را گرم می کند. وقتی با حوصله و مهربانی نگاهت را به نگاه خسته پدر و مادرت گره می زنی. وقتی به همسرت فرصت می دهی تا در چشمه شکیبایی تو غبار آشفتگی و دلتنگی و خستگی اش را بزداید. وقتی با مهر و صبوری می خندی تا خنده زیبایت خنکایی باشد برای آنکه در گرمای زندگی جوش آورده است. می بینی زندگی چه پیداست. کاش از چشمه زندگی فرار نکنی و لختی کنارش بنشینی و دویدن های بی امان این فرصت را از تو نگیرد که کفش هایت را درآوری و پایت را در زلالش از رنج شتاب های پی در پی برهانی. از آنها نباشی که مهمند و به هرکس می رسند می گویند وقت ندارم. از آنها نباشی که سلام دیگران را نمی شنود و لبخندشان را نمی بیند.

زندگی چه معلم مهربانی است.

دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند

رویاهایش را آسمان پرستاره نادیده می گیرد

زندگی فرصتی است ، غیر قابل بازگشت ...

زندگی موهبت است ، بپذیریدش

زندگی زیباست ، تحسینش کنید

زندگی اندوه است ، با آن مواجه شوید

زندگی تکاپو است ، به آن تن دهید

زندگی شادمانی است ، برایش نغمه سر دهید

زندگی تعهد است ، به عهدش وفا کنید

زندگی گرفتاری است ، تحملش کنید

زندگی راز است ، کشفش کنید

زندگی لذت است ، از آن بهره ببرید

زندگی امید است ، آرزویش کنید

زندگی سفر است ، به پایانش برسانید

زندگی مساله است ، حلش کنید

زندگی هدف است ، آن را به دست آورید

زندگی نبرد است ، در آن جرات حضور داشته باشید‍‍

به خدا توکل کنید و امیدوار باشین که روزی آرزوهاتون برآورده می شه ...

 

سال نو مبارک

بنام هستی بخش کائنات

دوستان عزیزم

کسانی که در زندگیم اثر گذاشته اید.

کسانی که مرا رنجاندید اما معلمم بودید.

کسانی که رنجاندمتان و در مسیر یکدیگر قرار گرفتیم و از این بابت عذرخواهی میکنم.

کسانی که لذت ها و شادیهای دنیا را با هم تجربه کردیم.

کسانی که کنارم بوده اید و عشق را با گونه های متفاوت در جان یکدیگر ریخته ایم.

کسانی که هستید و هستی تان روشنی بخش زندگی من است.

فرصت را غنیمت میشمارم و سعی میکنم پیام تبریکم را آنگونه که دلم میخواهد برایتان بنویسم.

کائنات در چرخه نو بودن خود همچنان پا برجاست. و این چرخش را میبینیم. عشق دوباره و دوباره جوانه میزند و من این را با پوست و استخوانم میفهمم و میدانم که شما نیز احساس مرا دارید.این سبزی و طراوت قلبم را به شوق میآورد و میخواهم که احساسم را با شما قسمت کنم. حتی با همه کسانی که نیستند و دوره های جدید زندگیشان را میگذرانند و یا آنانی که پشت درهای بسته لحظه ها را برای آزادی میشمارند تا روزی دیوار نبینند. و همه آنانی که بخاطر بودنمان جان خود را هدیه کردند تا جهان به سمت صلح و آزادی سرعت بیشتری گیرد.

سال نو میشود. روز نو میشود و دلم میخواهد  همه با هم دعا کنیم.

خدا را شکر...

خدا را شکر که هنوز می فهمیم.

که انتخاب کرده ایم متفاوت باشیم واز تصمیممان هنوز پشیمان نیستیم.

که عادی بودن را نخواسته ایم و در حال تمرین دگرگونه بودن هستیم.

که مواظب نگاهمان هستیم که فقط از یک زاویه نبیند و گوشهایمان از یک زاویه نشنود و قضاوتهایمان یک بعدی نباشد.

که به خود و موفقیت های شخصی مان نیاندیشیم و دیگران نیز در زندگیمان جایی داشته باشند.

که اگر گوش هایمان صدای ظلم و زور را میشنود و نگاهمان درد و رنج را میبیند و احساسمان فرسودگی روح های پیرامونمان را در می یابد- بی تفاوت نباشیم.

که از ریختن طرح های نو دست بر نداریم و در صف انتظار برای باروری درخت صلح منتظر بمانیم.

خدا را شکر که هنوز می فهمیم که دستانی منتظر دستان ماست و ما نیز از آنان این دستها را دریغ نکرده و نمیکنیم.

خدا را شکر که درونمان هنوز از محبت به هم داغ است و نگاهمان افق های سبز را جستجو میکند.

دانشمان هنوز شعله دارد و حالمان هنوز با کل جهان در داد و ستد است.

خدا را شکر که روحمان هنوز تشنه پرواز است و پرواز را به تنهایی نمیخواهیم.

ما هیچ چیز را به تنهایی نمیخواهیم. ما آموخته ایم که تفاوت فرد سالم با ناسالم در همین دگر خواهی و دگر اندیشی و به دیگری اندیشیدن است. فرد ناسالم به خود و موفقیت های خود می اندیشد و انسان سالم هم به خود و خانواده و هم به دیگران.

خدا را شکر که هنوز حیات داریم و هنوز آماده انتشار صلحیم.

خدا راشکر که ما از یاران محبت و عشقیم.

سال نو بر همه شما

رویاهایمان را فراموش نکنیم. احساساتمان را مرتب تازه نگه داریم. حالمان را مرتب تغییر دهیم و برنامه هایمان را مرتب سبز سبز کنار هم بچینیم. صلح را زمزمه کنیم و عشق را در فضا بپاشیم.

دوستتان دارم.

مناجات

خدایا، اندیشه‌ام را در مسیری معنوی و روحانی قرار ده، تا روحم را با تو درآمیزم، و لذت ِ بودن ِ با تو را در لحظه لحظه‌ی زندگی‌ام دریابم.

خدایا، اندیشه‌ام را چنان محکم ‌ساز که به حقیقت و عقلانیت متعهد باشم، و تنها بر پایه فهم و تشخیص خودم از زندگی، زندگی کنم، تا بتوانم از آنچه جامعه و دیگران از من می‌خواهند فراتر بروم.

خدایا، به من بینشی عطا کن که هیچ وقت خود را با دیگران مقایسه نکنم، بر آنهایی که از من برتر هستند حسد نورزم، و بر آنها که پایین ترند فخر نفروشم، و بر آنچه دارم قناعت کنم و همواره در این اندیشه باشم که از آنچه در حال حاضر هستم، فراتر بروم.

 

خدایا، به من فهمی عطا کن تا تفاوتهای خود با دیگران را دریابم، و بفهمم که با شخصیت منحصربه فردی که دارم قاعدتا زندگی منحصربه فردی نیز برای خود خواهم داشت، که از جهاتی می تواند متفاوت از زندگی دیگران باشد، مهم آن است که به تفاوتهای خودم و تفاوتهای دیگران احترام بگذارم و زندگی ام را منطبق با آن چه هستم، شکل ببخشم.

خدایا، توانایی ِ عشق به دیگری را در وجودم بارور ساز، تا انسان ها را خالصانه دوست بدارم، و بهترین لحظات لذت زندگی ام، لحظاتی باشد که بدون هیچ نوع چشمداشتی، خدمتی به همنوع ام می کنم.

خدایا، مرا از هر نوع نفرت و کینه ای که حوادث تلخ روزگار بر وجودم نهاده است، رها کن، تا با رهایی از نفرت و کینه، بتوانم دیگران را آن طور که هستند، بپذیرم و دوست بدارم.

خدایا، فهم مرا از زندگی آن چنان ژرف ساز تا قوانین آن را دریابم، و بفهمم که در زندگی چیزهایی هست که قابل تغییر نیست، قوانینی هست که از آنها تخطی نمی توان کرد، تا ساده لوحانه نپندارم که هر آنچه می خواهم را می توانم داشته باشم، و هر آنچه آرزو می کنم خواهم داشت.

خدایا، این توانایی را به من عطا فرما تا در لحظه لحظه زندگی ام، در لحظه حال و برای آنچه هم اکنون می گذرد زندگی کنم، و زیبایی ها و شادی هایی که هم اکنون از آن برخوردار هستم را با اندیشیدن بیش از حد به گذشته ای که دیگر پایان یافته است، و دغدغه بیش از حد برای آینده ای که هنوز نیامده است، نادیده نگیرم.

خدایا مگذار که در بند گذشته باقی بمانم، و چنان تعهد و دغدغه ی کشف حقیقت را در درونم شعله ور ساز که هیچگاه بخاطر آنچه در گذشته حقیقت می دانسته ام و آبرو ، حیثیت و شخصیت اجتماعی ام بدان وابسته است، از حقیقت هایی که هم اکنون بدان ها دسترسی می یابم، و ممکن است همه آنچه در گذشته حقیقت می دانسته ام به چالش بکشد و بی اعتبار سازد‏، محروم نمانم.

 

خدایا، مرا به انضباطی درونی متعهد کن، تا بفهمم و بدانم که هر کاری که دوست دارم و از آن لذت می برم را مجاز نیستم که انجام دهم.

خدایا، کمکم کن تا عمیقا دریابم که زندگی بیش از آنچه اغلب می پندارند جدی است، و برای هیچ انسانی استثنا قائل نمی گردد، همه ما برای آنچه می خواهیم و در آرزوی آن هستیم باید تلاش کنیم و شایستگی و لیاقت به دست آوردن آن را داشته باشیم. خدایا، به من بیاموز که بدون شایستگی و لیاقت داشتن چیزی، نخواهم که تو آن را از آسمان برایم بفرستی.

و در آخر ؛ خدایا، نعمت سکوت را بر من ارزانی دار ، تا در آن لحظاتی که طنین زندگی روزمره در درونم آرام می گیرد، نوای دلنشین و آرامش بخش حضور تو در روح و وجودم، مرا گرم و آرام سازد

 

کرامت امام رضا (ع) به نقل از دکتر محمد اصفهانی


یکی از کرامات امام رضا (ع)

این ماجرا رو بنده خودم  [محمد اصفهانی] بی واسطه از گوینده آن آقای   « ا.آ » که از خادمین حرم حضرت رضا ع هستند در مشهد مقدس شنیدم  آقای « ا.آ » تعریف کردند :

 کشیک کفشداری داشتم ؛ نوبتِ من شب بود ؛ معمولا بین ما خادمین رسمه که اگه حاجتی یا مشکلی داشته باشیم غذای نوبت کشیکمون رو نذر حضرت رضا ع می کنیم و تقریبا بی استثنا مشکلمون حل میشه و حاجت روا میشیم مگر اینکه چیزی خارج از صلاح و خیر درخواست کنیم تازه همون هم بزودی حکمتش برامون روشن می شه و با این التفات ؛ راضی می شیم . . .  خلاصه ایشون اینطور ادامه دادند :

 اونشب گرسنه بودم . . . از مهمانسرای حضرت ؛ سهم شام ِ کفشداری ِ ما رو آوردن ؛ دوستانم شامشونو خوردن ولی من چون نذر داشتم با شکم گرسنه شامِ داغِ حاضر آماده رو گرفتم دستم و رفتم توی صحن تا بدم به یکی از زایرین که محتاج تر و مستحق تر باشه . . . معمولا هروقت غذا به دست و با لباس خدمت به صحن می رفتم همه میریختن اطرافم که یه تکه از اونو به عنوان تبرک با خودشون ببرن و همیشه غوغایی به پا می شد اما این دفعه هیچکس به طرف من نیومد ! نه ازدحامی نه درخواستی؛ یعنی چه؟ چرا ایندفعه اینجوریه؟چشمم افتاد به یه پیرزن خمیده قامت با یه چادر کهنه ؛ گفتم : خودشه ؛ باید شامو به او بدم و نذرمو ادا کنم اما تا اومدم اقدام کنم با بی اعتنایی از کنارم رد شد و من مثل آدمهای حیرون تا به خودم اومدم دیدم چند متر با من فاصله گرفته و پشت به من داره به راهش ادامه میده و من هم هیچ انگیزه ای ندارم که به طرفش برم!؟ این وضعیت عادی نیست . من بارها اینکارو انجام دادم امشب هیچ اقبال و استقبالی نیست ! تاحالا این وضعو ندیده بودم . دلم گرفت شایدم یه کمی بارونی شدم . . . یا امام رضا ! نکنه از دست من ناراحتین و اصلا دوست ندارین که به درگاهتون عرض حاجت کنم ؟ واینها هم علامتهاشن؟     احساس غربت ؛ محرومیت و تنهایی بدجوری داشت اذیتم می کرد و این فکر که ببینم چه کار کردم که حضرت از این خادم خودشون دلگیر شدن . . . .

توی همین احوال یکدفعه چشمم افتاد به مردی شیک پوش با کت و شلوار اطو کشیده و مرتب که دستِ بچة 9-10 ساله اش رو گرفته بود و داشت از حرم خارج می شد و به صحن میومد ؛ بچه هم لباس مرتبی به تن داشت و سفت و سخت دست بابا رو چسبیده بود . با دیدن اونها بطور عجیب و غریبی حالم دگرگون شد و مثل دفعه های قبل که نذر میکردم اون احساس گرمی و شوق رو به شدت در خودم حس کردم ؛ دیگه از اون غربت و بی اعتناییِ آزاردهنده اثری نبود . . . مثل آهن و آهنربا دارم به طرف این پدر و پسر کشیده می شم بدون اینکه بفهمم چرا؟   به طرفشون راه افتادم ولی اینکار هیچ منطقی نداره ؛ ایناکه مستحق نیستن ! احتمالا توی بهترین هتلهای مشهد اتاق دارن و یه شام مفصل هم انتظارشونو میکشه ؛ اونوقت من شام نذریِ حضرت رو بدم به اینها؟ نه اینها مستحق نیستند . یکدفعه با این افکار به خودم اومدم و دوباره سرِ جام میخکوب شدم . . . ولی انگار مقاومت بی فایدس! بی اختیار و خارج از هر محاسبه و منطقی دارم به طرفشون جذب می شم و دست خودم نیست . . .  بالاخره چند ثانیه بعد دلمو زدم به دریا و راه افتادم و در حالیکه ظرف یکبار مصرف شام روی دستهام بود با احترام بهشون تعارف کردم وگفتم : سلام !  این        شامِ حضرت رضا ع است و منهم از خادمین حرم هستم این مال شماست !!! حالا خودم هم نمیدونم چرا دارم این کارو انجام میدم . . .

مرد شیک پوش با تعجب و بُهت ؛ مدتی به ظرف شام خیره شد و یه دفعه خون دوید توی صورتش ؛ پسرش با خوشحالی گفت : بابا شام ! و پدر بی اختیار زد زیر گریه !! . . .   من مات و مبهوت با نگرانی پرسیدم : چی شده ؟ شما رو ناراحت کردم؟ پدر در حالیکه اشکهاشو از روی صورتش پاک می کرد گفت : خیر آقا ؛ ما از شما خیلی هم متشکریم ! گریه من به خاطر کرامتی است که هم اکنون از این امام بزرگوار دیدم . . .           و چون نمی تونست درست صحبت کنه  با سختی کلمات رو ادا کرد و دیگه گریه امانش نداد . . . چند لحظه به همین ترتیب گذشت ؛ وقتی آرومتر شد گفت : همین الان که توی حرم بودیم داشتیم ضریحو طواف میکردیم که ناگهان دیدم پسرم وسط آن شلوغی و ازدحام خم شد و چیزی از روی زمین برداشت و به دهن گذاشت و خورد . گفتم : چه کار کردی؟ این چی بود که خوردی؟ گفت : یه دونه نخودچی روی زمین افتاده بود برداشتم خوردم . من با عصبانیت دستشو کشیدم و گفتم : چرا اینکارو کردی؟ مگه تو نمی دونی که زمینِ اینجا زیر پای اینهمه زایر از شهرهای مختلف ؛ کثیف می شه و حتما اون نخودچی هم به پای اونا خورده و کثیف شده ؛ اونوقت تو اونو می ذاری توی دهنت و می خوری؟ حساب نمی کنی که هزارتا مرض می گیری؟  پسرم در حالیکه ترسیده بود بغض کرد و گفت : آخه پدر یه عالمه وقته که اینجا هستیم و من گرسنه ام ؛ شما هم که به هتل نمی رین تا شام بخوریم ؛ من خسته شدم . . .

با عصبانیت گفتم : گرسنه ای؟ به ایشان بگو گرسنه ای! . . . و اشاره کردم به ضریح حضرت رضا ع ؛ راستش خودم هم نفهمیدم که چرا در اون لحظه چنین حرفی زدم؟ و پسرم بلافاصله رو به ضریح گفت : ای امام رضا من گرسنه ام ! . . .  وقتی او با صدای بلند رو به ضریح اظهار گرسنگی کرد  از کار خودم خجالت کشیدم و در دلم از امام ع عذرخواهی کردم و از بقیه اعمالی که در حرم داشتم منصرف شدم تا با پسرم به هتل بریم و به او شام بدم . از حرم خارج شدیم که شما رو در صحن دیدم و این شامِ تعارفی حضرت رضا رو . . . حالا نمیدونم حال خودمو چطوری براتون توصیف کنم . ای کاش به پسرم می گفتم چیز دیگری از حضرت    بخواد ؛ و مجددا زد زیر گریه  . . .

آقای « ا.آ» ادامه داد : در حالیکه خودم هم گریه میکردم با خوشحالی شام رو به اون پسر دادم و از اینکه حضرت منو پذیرفتند احساس سرافرازی و سربلندی کردم و البته مشکل بنده نیز به سرعت گره گشایی شد ./